چمدانم را بستم

آنگاه که راهی سفر شدی
کاش میدانستم
دیگر باز نخواهی گشت
کاش آنقدر تو را
محکم در آغوش میکشیدم
تا از سفر باز دارمت
آنگاه که بوسیدی مرا
کاش بوسه بارانت میکردم
تا غرق میشدی در بوسه ها
که
از رفتن باز دارمت
نمیدانی حجم دلتنگی ام
بعد تو چه بر سر
ثانیه هایم آورده
کاش مرا با خود
به سفر میبردی
چمدانم را بسته ام
و منتظرم همسفرت باشم

.
فرح ناز گودرزی

پس میزنم

واژه های تلخ را
پس میزنم
شاید در کنج تنهایی
این واژه ها
کلمه ای یافت شود
تا مرهمی باشد برای
اینهمه دلواپسی
بگذار در خیالم
تو را به بهترین حال
به بهترین کار ببینم
باران ، زلال ببار
اینجا مزرعه ای
چشم به آسمان دوخته
فرح ناز گودرزی

فاصله ها را با عشق کم میکنم
وقتی تو در قلبم ساکن باشی
فاصله بی معناست
هر بار از دل صدایم کنی
پاسخی از جانم میشنوی
تو را در امن ترین گوشه قلبم
جا داده ام ، خیالی نیست
فرسنگها دور باشی

.

فرح ناز گودرزی

از خود می نویسم

اینک در سکوت سنگین شب می نویسم
سکوتی به سنگینی دردهایم
می نویسم
اما نه شعر
از خود می نویسم
این روزها به هر چه می نگرم
سرابی بیش نیست
انسانهایی را که سخت باور کردم
دروغی بیش نبودند
آنهایی که از آدمیت دم زدند
هجوم عمیق درد را ارمغان داشتند
اکنون می پندارم دنیای من به آخر رسیده
و آخرین دروغ او بود که نمیدانم کیست !!!!

.

فرح ناز گودرزی

چه حکایتی است

.

این چه حکایتی ست
که در سرزمین عاشقان
عشق ممنوع شد
این چه حکایتی ست
که عشق جرم است
و عاشقی گناه !!
پرنده های عاشق را
برای خوش نوائیشان
کوچ آنده اند
پرواز هم ممنوع است
سربداران عشق
برایمان از کوچه باغ
سرسبز پاکی اتان
کمی محبت
کمی هم گل بیاورید
اینجا دلهای متروکه از عشق
باغ ها را آبیاری نمی کنند
خشکیده است درختان
از مهر و وفا
بذر پاکی و صداقت
میخواهند
سربداران عشق
برایمان کمی
محبت
کمی هم
گل بیاورید

.
فرح ناز گودرزی

به از این باش

.

با عاشق دلخسته خود ،
تو به از این کن
با هر نگهت حال مرا
، بهتر از این کن
آن برق دو چشمت
بخدا کرده هلاکم
از بهر خدا چاره کن این ،
حالت زارم
دل را به چه کار آید
اگر شوق وصالش
تو نباشی
با دلبریت دل بستان
، گوهر دوردانه
تو باشی

.
فرح ناز گودرزی