دلم ناگاه میگیرد

 

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد

نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد

شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد

رها را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد

فرح ناز

.

دیریست که پای دل من لنگ شده

قلبم بخدا سنگ تر از سنگ شده

نه اینکه بگویم دل من ، سنگ شده

سنگم زدن و سخت تر از سخت شده


فرح ناز گودرزی

امشب


امشب دل من تاب ندارد
عاشق شده و خواب ندارد
امشب دل شوریده و تنها
آشفته شده ، حال ندارد
امشب دل پر درد و ملولم
آزرده شده آرام ندارد
فرح ناز گودرزی

روح خسته ام

دستم توان نوشتن ندارد

روح خسته ام به دنبال جای دنج میگردد

قلم هم مدتیست با من قهر است

واژه های تلخ اشبا شده اند

میروم که آرامشم را باز پس گیرم

هیچکدام سراغم را نگیرید


فرح ناز گودرزی

گذراندم

زندگیم را با نبودنت
عمرم را با یادت
خیابان ها را با خاطره ات
کوچه ها را با بوی عطرت
خیالم را با حضور خیالت
گذراندم
افسوس تازه فهمیدم
کوچه بن بست بود
فرح ناز گودرزی