-
سفر به خویشتن
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 19:20
ب اید از خود ، به خود, خویشتن سفر کنم باید از این گمگشتگی خویش حذر کنم. باید از نبود دلم کنار خویش ، بگذرم و گله از خویشتن کنم. خبرم داد دل ، که گمراه شده ای .وای که از دل گمراه و بی خبر ، حذر باید کرد . فرح ناز گودرزی
-
در مسلخ عشق
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 19:16
در مسلخ عشق قربانی کدام چشمی؟ واژه های تنهاییت را برای که میسرایی؟ از عشق با که میگویی ؟ از برای دل که میخوانی؟ به تنگ آمده جان ، جان به لب مکن! بگو حدیث عاشقانه ات روانه کیست؟ به تنگ آمده جان ، جان به لب مکن! فرح ناز گودرزی
-
واژه برای سکوت
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 19:12
برای سکوت واژه ای یافت نمیشود دیگر نه شعر میخوانم و نه شعر مینویسم دنیای زیبای شاعریت مرا در خود بلعید و من غرق شدم در هیچ ....... فرح ناز گودرزی
-
دلم ناگاه میگیرد
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:44
نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد شکایت میکنم هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:43
دیریست که پای دل من لنگ شده قلبم بخدا سنگ تر از سنگ شده نه اینکه بگویم دل من ، سنگ شده سنگم زدن و سخت تر از سخت شده فرح ناز گودرزی
-
امشب
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:41
امشب دل من تاب ندارد عاشق شده و خواب ندارد امشب دل شوریده و تنها آشفته شده ، حال ندارد امشب دل پر درد و ملولم آزرده شده آرام ندارد فرح ناز گودرزی
-
روح خسته ام
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:41
دستم توان نوشتن ندارد روح خسته ام به دنبال جای دنج میگردد قلم هم مدتیست با من قهر است واژه های تلخ اشبا شده اند میروم که آرامشم را باز پس گیرم هیچکدام سراغم را نگیرید فرح ناز گودرزی
-
گذراندم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:40
زندگیم را با نبودنت عمرم را با یادت خیابان ها را با خاطره ات کوچه ها را با بوی عطرت خیالم را با حضور خیالت گذراندم افسوس تازه فهمیدم کوچه بن بست بود فرح ناز گودرزی
-
در مسلخ عشق
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:38
در مسلخ عشق قربانی کدام چشمی؟ واژه های تنهاییت را برای که میسرایی؟ از عشق با که میگویی ؟ از برای دل که میخوانی؟ به تنگ آمده جان ، جان به لب مکن ! بگو حدیث عاشقانه ات روانه کیست؟ به تنگ آمده جان ، جان به لب مکن ! . فرح ناز گودرزی
-
میخانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:37
ما به آن میخانه خوش بودیم و آن جام شراب ما از آن باده ، قدح خواهیم و آن ماه شباب . فرح ناز گودرزی
-
کوک سازم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:35
سازم را کوک کرده ام هفت سینم را چیده ام منتظرم تا بیای دلبرم چشم به در دوخته ام وقتی ضربان قلبم تند شد به احترامت تمام قد می ایستم . فرح ناز گودرزی
-
عشق
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:33
عشق ای حاکم سرزمین دلم ای غریبه آشنا آرام جان خسته ام بگو بگو به منِ دیوانه بگو به چه نام بخوانمت بگو بگو چگونه توصیفت کنم عشق ..... ای حاکم سرزمین دلم ای غریبه آشنا تکیه گاه جسم خسته ام عشق دلآرامم بگو بگو به چه سان بجویمت که ساز رفتن مینوازی و تاب ماندن نداری عشق .... ای حاکم سرزمین دلم ای غریبه آشنا . فرح ناز گودرزی
-
طلوع کن
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:31
طلوع کن به روح غروب کرده ام تا باز پس گیرم گرمای از دست رفته ام ای تو که خواب از چشمانم ربوده ای چه ظالمانه با غروب هم پیمانه ای . فرح ناز گودرزی
-
چمدانم را بستم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:30
آنگاه که راهی سفر شدی کاش میدانستم دیگر باز نخواهی گشت کاش آنقدر تو را محکم در آغوش میکشیدم تا از سفر باز دارمت آنگاه که بوسیدی مرا کاش بوسه بارانت میکردم تا غرق میشدی در بوسه ها که از رفتن باز دارمت نمیدانی حجم دلتنگی ام بعد تو چه بر سر ثانیه هایم آورده کاش مرا با خود به سفر میبردی چمدانم را بسته ام و منتظرم همسفرت...
-
پس میزنم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:28
واژه های تلخ را پس میزنم شاید در کنج تنهایی این واژه ها کلمه ای یافت شود تا مرهمی باشد برای اینهمه دلواپسی بگذار در خیالم تو را به بهترین حال به بهترین کار ببینم باران ، زلال ببار اینجا مزرعه ای چشم به آسمان دوخته فرح ناز گودرزی فاصله ها را با عشق کم میکنم وقتی تو در قلبم ساکن باشی فاصله بی معناست هر بار از دل صدایم...
-
از خود می نویسم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:27
اینک در سکوت سنگین شب می نویسم سکوتی به سنگینی دردهایم می نویسم اما نه شعر از خود می نویسم این روزها به هر چه می نگرم سرابی بیش نیست انسانهایی را که سخت باور کردم دروغی بیش نبودند آنهایی که از آدمیت دم زدند هجوم عمیق درد را ارمغان داشتند اکنون می پندارم دنیای من به آخر رسیده و آخرین دروغ او بود که نمیدانم کیست !!!! ....
-
چه حکایتی است
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:24
. این چه حکایتی ست که در سرزمین عاشقان عشق ممنوع شد این چه حکایتی ست که عشق جرم است و عاشقی گناه !! پرنده های عاشق را برای خوش نوائیشان کوچ آنده اند پرواز هم ممنوع است سربداران عشق برایمان از کوچه باغ سرسبز پاکی اتان کمی محبت کمی هم گل بیاورید اینجا دلهای متروکه از عشق باغ ها را آبیاری نمی کنند خشکیده است درختان از...
-
به از این باش
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:23
. با عاشق دلخسته خود ، تو به از این کن با هر نگهت حال مرا ، بهتر از این کن آن برق دو چشمت بخدا کرده هلاکم از بهر خدا چاره کن این ، حالت زارم دل را به چه کار آید اگر شوق وصالش تو نباشی با دلبریت دل بستان ، گوهر دوردانه تو باشی . فرح ناز گودرزی
-
نور بتابان
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:21
تو در بری و من ز برت دور تو حاضری و من شده ام غایب و مهجور تو ماهی و من در شب ظلمت شده ام کور سلطان منی ، جان منی ، نور بتابان مجذوب توام ، در به در کوه و بیابان شاها ز کرم بهر خدا چاره کن این حال حاشا که دگر تاب نماند و شده دل زار . فرح ناز گودرزی
-
قسم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 19:19
. به دلهای شکسته از جورِ ناکسانِ زمانه قسم به چشمهای منتظرِ به در دوخته قسم به رنگ زردِ کودکان گرسنه قسم به التماس پر از حجبِ مادران ستمدیده قسم به زنهای پر درد ، در آغوشِ گرگهای دریده قسم که شب گواه ِ بی خوابیست و روز شاهدِ بی تابیست . فرح ناز گودرزی
-
تقدیم به بهترینم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:51
تقدیم به بهترینم تنم کویر خشک و دلم پر ز التهاب وجودم تشنه عشق و کلامم پر ز اضطراب دست من را بگیر و بیش از این مکن مرا بی تاب وقت آن رسیده ، سراب خیال مرا بدل کنی تو به آب آب رفته ز جوی عمر مرا بکنی خالی از هر گونه حباب وقت آن رسیده بگویی سفر نمیروی و نمیگذاریم بمانم خواب وقت آن رسیده که دستم بگیری و تا نیفتم و بکنی...
-
همپایی ما
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:47
. همیابی ما هر چند با حجب ، شروع شد لیک سرعتی شگفت انگیز داشت روز و شبم بی تو میگذرد اما پر است از تو تویی که من شدی و من بی تو هیچ آنقدر دوری که نیستی و اینقدر نزدیک که هستیم شدی خانه ام پر است از بوی تو مگر به خانه ام آمدی ؟ قلبم خانه تو شد و بوی عطر مهربانیت پیچیده در خانه تنهاییم . فرح ناز گودرزی
-
وقتی می شود فاصله گرفت
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:39
وقتی میشود فاصله گرفت بیهوده نمی جنگم چرا باید جنگید برای چیزهایی که نمیتوان تغییرشان دهی؟ ! وقتی میشود لحظه های عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی چرا باید آن را صرف کسانی کنی که با د ل های کوچکشان مدام برای آزار و تحقیرت تلاش می کنند؟ این روزها از هر کسی که رنجم میدهد و یا آرامشم را بر هم میزند فاصله میگیرم از آدمهایی که...
-
سربداران عشق
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:20
این چه حکایتی ست که در سرزمین عاشقان عشق ممنوع شد این چه حکایتی ست که عشق جرم است و عاشقی گناه !! پرنده های عاشق را برای خوش نوائیشان کوچ آنده اند پرواز هم ممنوع است سربداران عشق برایمان از کوچه باغ سرسبز پاکی اتان کمی محبت کمی هم گل بیاورید اینجا دلهای متروکه از عشق باغ ها را آبیاری نمی کنند خشکیده است درختان از مهر...
-
نمیدانی
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:19
. تو با اون موی مشکینت تو با ابرو ومِزگانت تو با لب های گلگونت نو با چال زنخدانت هزاران عاشق دلخسته داری و نمیدانی . فرح ناز
-
انسانم آرزوست
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:18
امروز شعر نمیگم اسمشو نمیدونم چی بذارم نصیحت ، درد و دل یا نه اصلا حرف دل حرف دل خیلی ها که یا به زبون آوردن یا به زبون نیورده زخم شده رو دلشونو جای مرهم گذاش تنم براشون نمونده چه کسایکه تا دیروز دوست و عزیزشون بودی نفسشون ، عشقشون و بی تو هرگزشون !!!!! اما امروز کاش بگم نمیشناسن بهتره میگی لابد به اون درد بی درمون...
-
گوهر دردانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 16:15
با عاشق دلخسته خود ، تو به از این کن با هر نگهت حال مرا ، بهتر از این کن آن برق دو چشمت بخدا کرده هلاکم از بهر خدا چاره کن این ، حالت زارم دل را به چه کار آید اگر شوق وصالش تو نباشی با دلبریت دل بستان ، گوهر دوردانه تو باشی . فرح ناز گودرزی .
-
گوهر دردانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 15:17
با عاشق دلخسته خود ، تو به از این کن با هر نگهت حال مرا ، بهتر از این کن آن برق دو چشمت بخدا کرده هلاکم از بهر خدا چاره کن این ، حالت زارم دل را به چه کار آید اگر شوق وصالش تو نباشی با دلبریت دل بستان ، گوهر دوردانه تو باشی فرح ناز گودرزی
-
آشفتگی حال دل
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 15:15
آشفتگی حال دل ، از زلف پریشان تو بوده این غمکده دل ، ز فراق رخ دیدار تو بوده بیمار و ملول گر شده ام هیچ عجب نیست زیرا به شبم ماه نتابید و خیالم که ، سحر نیست ای مرگ تو رخصت بده تا ماه درآید تا بنده شود دل ، که تابنده ببیند . فرح ناز گودرزی
-
شروع دیدن زیبائی ها
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 14:26
در کشاکش و جدال با عشقی بودم که سالها بذر نفرت را در دلم کاشته بود زخمی که هر بار سر باز میکرد و یادش چون نمکی بر زخمم بود آن روز که بیقراریم مرا به قفل و زنجیر کلافه گی محصور کرده بود آمدی میدانم ناخواسته آمدی و قرار نبود دستم را بگیری اما امروز دستانم را خواستی تا در دستت بگیری و به رسم دوستی آرامشم دهی میخواهمت و...