فراسوی خیال

در فراسوی خیالم هستی
و میدانی که ماندگاری
سازت را کوک کن
آهنگی بنواز با چنگ عشق
برای دلی که صدای ساز کسی را جز تو
نمیشنود
ف گ

گوهر دردانه

با عاشق دلخسته خود ،
تو به از این کن
با هر نگهت حال مرا
، بهتر از این کن
آن برق دو چشمت
بخدا کرده هلاکم
از بهر خدا چاره کن این ،
حالت زارم
دل را به چه کار آید
اگر شوق وصالش
تو نباشی
با دلبریت دل بستان
گوهر دوردانه
تو باشی

.

فرح ناز گودرزی

مستی چشمان من

مستی چشمان من از دیدن دلدار بود
ور نه چشمی را ز می مستی  ها نمیآید پدید

.

فرح ناز


در دور دست خیال

در دور دست خیالم
یادت را به انزوا نشسته ام
این چه حس بیهوده ایست
که پرسه میزند در من و دلم!!!!!!!
سنگینی درد را زمزمه نمیکنم
سختی نبودنت را فریاد نمیکشم
دلتنگ ثانیه های بیقراریم نمیشوم
خسته ام ، فقط خسته

.

فرح ناز