گلدان خالی

نه پای آمدن دارم
نه توان ماندن. قرارمان نبود
تنهایم بگذاری.
لااقل شاخه گل چیده
در تنهاییم را
با خودت ببر
میخشکد اینجا ،
شاید با خود
گلدان خالی برده باشی

.

فرح ناز گودرزی


از خود بطلب

.

.

از خود بطلب هر آنچه از او خواهی.

گر با خبری ز خود بدان او خواهی.

از سر جهان و هستی و راستی اش.

گر ز حال خود خبر شدی خواستی اش.

از هر چه به غیر اوست بر بندم چشم.

گر لطف نموده او گردد چشم

.

فرح ناز گودرزی

خذر باید کرد


.

باید از خود ، به خود,
خویشتن سفر کنم
باید از این گمگشتگی خویش
حذر کنم.
باید از نبود دلم کنار خویش ،
بگذرم و
گله از خویشتن کنم.
خبرم داد دل ،
که گمراه شده ای
.وای که از دل گمراه و بی خبر ،
حذر باید کرد

.

فرح ناز گودرزی

.

سلام خدا

سلام خدای من

 میدانم هم میبینی ، هم میخوانی

.شنیدی شکستن دلم را ؟؟؟

 فهمیدم


بگذار اینبار اشک تو را من پاک کنم

 چقدر بغضم زیبا شده چون برایم گریه میکنی

غصه مرا نخور


من از پس این غم هم ، بر میآیم

بگذار اینبار اشک تو را من پاک کنم


. گفته بودی تو را در دلهای شکسته بیابند

اینجایی ، در دلم ، به هیچ قیمتی تنهایم نگذار و بمان


 دوستان خدا اینجاست پیش من

چقدر لایک و کامنت میگذارید

.

فرح نار

فراسوی خیال

در فراسوی خیالم هستی
و میدانی که ماندگاری
سازت را کوک کن
آهنگی بنواز با چنگ عشق
برای دلی که صدای ساز کسی را جز تو
نمیشنود
ف گ